چاپ كامپيوتري و نوشت افزار الستي

فرهنگي ـ مذهبي ـ علمي ـ ...

بسم رب شهدا

امروز پنجشنبه بيست وششم اسفندماه 1389 براي شهر ليلان وحومه يك روز بيادماندني   مثل سالهاي قبل مي باشد چون كه بيست ودومين يادواره شهداي ليلان وحومه امسال هم مثل 22سال قبل  در آخرين پنجشنبه سال در مسجد جامع شهر ليلان برگزار مي گردد.        آري يادواره شهيداني چون شهيد اقبال عدل تنها فرزند و يك فرد نمونه كه با شهادت ايشان ديگر هيچ نشاني جز شهادت(البته بزرگترين نشان مي باشد) براي خانواده ايشان نمانده است .شهيداني چون شهيد عوض جاويدان كه گويا شهادت خويش را توسط امام عصر برايش آشكار شده بود و يك دانش آموز نمونه در دوران مدرسه كه حتي در غياب معلم خويش اقدام به تدريس رياضي براي همكلاسيهايش مي نمود.شهيداني چون شهيد چاپارعلي كهتر يك دوست نمونه براي دوستان ويك فرزند نمونه براي والدين خودش بود ويك ورزشكار با ايمان بود .شهيداني چون شهيد جمشيد جنگي كه اولين شهيد شهر ليلان در آن دوران بود و با شركت پرشكوه مردم طوري كه اهالي ليلان تا حدود 8 كيلومتري خارج شهر براي اسقبال پيكر اين شهيد به انتظار نشسته بودند . وشهيداني چون ديكر شهدا كه هركدام به نوبت خويش والامقام ونمونه بودند . آري يادواره شهدا شهر ليلان وحومه با حضور پرشكوه اهالي شهيدپرور ليلان واطراف امسال نيز مثل سالهاي قبل برگزار مي گردد. اميد است با شركت در اينگونه مراسمات نشانگر ادامه دهنده را شهدا باشيم. انشاا..
نویسنده: محبوب الستي ׀ تاریخ: پنج شنبه 26 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تاتواني رفع غم ، از چهره غمناك كن

  در جهان گرياندن آسان است، اشكي پاك كن

نویسنده: محبوب الستي ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

بهشت و بهشتيان، دوزخ و دوزخيان
سرنوشت نهايي انسان سرانجام بهشت و يا دوزخ است، اين پايان قيامت و ابتداي زندگي نوين است بهشت يعني کانون انواع نعمتهاي معنوي و مادي و دوزخ يعني کانون انواع رنجها و شکنجه ها و سختيها، آيات و احاديث بسياري درباره صفات بهشت و بهشتيان و نعمتهاي مختلف آن آمده است اين نعمتها روحاني و جسماني است و قبلا بيان شد که معاد جسماني و روحاني است و بايد جسم و روح بهره مند گردند.

 


ادامه مطلب
نویسنده: محبوب الستي ׀ تاریخ: یک شنبه 22 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 امام سجاد(ع):    « هيچ كرداري جز با نيت پذيرفته نيست »

  مامان نذر كرده بودكه وقتي باباهمه قسط هاي ماشين را تمام كرد، آش نذري بپزد. فرداي همان روز كه بابا اين خبررابه مامان داد، مامان دست به كارشد.اول، چند كيلوسبزي خريدوباكمك همسايه ها آن را پاك كرد. بعدهم،نخودولوبياوكشك وبقيه مختلفات آش را آماده كرد.

صبح آن روزي كه قراربودآش پخته شود، خانه حسابي شلوغ بود.دراين ميان، هركس كاري  مي كرد؛ حتي آقاجان با آن كمردردش. كارمن وپسرخاله ناصر خردكردن رشته ها وپخش كردن آش بين همسايه ها بود.
آش كه آماده شد،مامان كاسه ها را از آش پر كرد وخاله هم با پيازداغ،نعنا وكشك روي آنها را تزئين كرد. حالا، نوبت من وناصر بود كه آش ها را بين همسايه ها پخش كنيم. قرار شد ناصر آش را به همسايه ها پخش كنيم.قرار شد ناصر آش را به همسايه هاي توي كوچه بدهد ومن هم به همسايه هاي كوچه پشتي بدهم. همان طور كه داشتم از توي كوچه رد مي شدم، پيرمردي را ديدم كه گوشه خيابان داشت دستفروشي مي كرد. صورت پيرمرد زير تابش نور خورشيد به سياهي مي زد. وقتي داشتم از كنارش مي گذشتم، دلم به حالش سوخت وبا خودم تصميم گرفتم آش ها را كه بين همسايه ها پخش كردم، برگردم ويك كاسه هم براي پيرمرد ببرم.آشها را كه تقسيم كردم، برگشتم خانه ويك كاسه آش از مامان براي پيرمرد گرفتم. توي راه همه اش خداخدا مي كردم كه پيرمرد همان جا باشد. بارها آن جا ديده بودمش. از پيچ خيابان كه گذشتم ،جاي خالي پيرمرد را از دور ديدم. دلم هري ريخت پائين . از مغازه داري كه پيرمرد بساطش را جلوي مغازه او پهن مي كرد،سراغ پيرمرد را گرفتم. گفت:«زن پيرمرد توي بيمارستان استورفته تا به اوسربزند.» نشاني بيمارستان را گرفتم وراه افتادم.بيمارستان درست آن طرف شهر بود.سوار اتوبوس شدم.اتوبوس شلوغ بود؛مثل هميشه ايستادم جلوي پنجره.باد از شيشه هاي باز پنجره به صورتم مي خورد ومن به پيرمرد فكر ميكردم؛ به صورت آفتاب خورده وسياه او وبه چشمان خسته منتظرش كه عابران را نگاه مي كرد؛به اميد آن كه كسي براي خريد به سوي او بيايد. با همين فكر وخيال ها بود كه به بيمارستان رسيدم. نشانه هاي پيرمرد را به خانمي كه توي قسمت پذيرش بيمارستان بود، دادم. زن همان طور كه كاسه آش توي دستم را نگاه مي كرد، گفت:«نيم ساعت پيش آمد وخانمش را به بيمارستان ديگري برد.»
با تعجب پرسيدم:« هيچ نشاني،چيزي از او نداريد؟»
كاغذ هاي روي ميزش را زيرورو كرد وگفت :«نه، چون خانمش تصادفي بودوكس ديگري او را به بيمارستان آورده بود، هيچ نشاني از او نداريم.»
پاهايم يك دفعه سست شد.كم مانده بود بزنم زير گريه. به هر زوري بود جلو خودم را گرفتم واز بيمارستان بيرون آمدم. كمي توي خيابانها بي هدف اين طرف وآن طرف رفتم. هر كاري مي كردم نمي توانستم از فكر پيرمرد بيرون بيايم. بعد از يك ساعت چرخيدن توي خيابان ها برگشتم خانه.مامان كلي نگران شده بود وپشت سرهم سؤال پيچم مي كرد.از اين كه كاسه آش را برگردانده بودم ، كلي تعجب كرده بود.حوصله پاسخ دادن به سئوالات او را نداشتم. كاسه آش را گذاشتم توي ايوان ورفتم توي اتاقم. فكر پير مرد يك لحظه هم از ذهنم بيرون نمي رفت.دلم مي خواست با كسي حرف بزنم. همه اش خداخدا مي كردم كه آقاجان از مسجد بيايد تا بتوانم با او حرف بزنم. همان طور كه داشتم با خودم كلنجار مي رفتم، آقاجان آمد توي اتاق. مي دانستم كه مثل هميشه آن قدر منتظر مي ماند تا خودم سر حرف را باز كنم. همان طور كه صورت آرام ومهربان آقاجان را نگاه مي كردم، گفتم :« آقاجان، من دير رسيدم. پيرمرد رفته بود. رفته بودومن...» چشمانم پر از اشك شد. سرم را گذاشتم روي زانوهاي آقاجان؛ دست هاي آقاجانسرم را به گرمي نوازش كرد. بعد همه چيز را برايش تعريف كردم.حرف هايم كه تمام شد، آقاجان  كمي سكوت كرد وبعد گفت :«تقصير تو نبود سعيدجان تو همه تلاش خودت را كردي. نبايد براي دير رسيدن خودت را سرزنش كني. مهم اين است كه تو  مي خواستي به او كمك كني.» سرم را بلند كردم وچشم دوختم تو صورت آقاجان مي توانستم نگاه مهربان پيرمرد كنار خيابان را ببينم.                                                                        پايان
نویسنده: محبوب الستي ׀ تاریخ: شنبه 21 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

1.وقتت را تلف ماتم گرفتن براي اشتباهات گذشته نكن ، از آنها درس بگير وبگذر
2. دوستان تازه پيدا كن ، اما دوستان قديمي را عزيزبدار 
3. وقت ها را براي ياد گرفتن « حقه هاي تجارت » تلف نكن ، در عوض خود تجارت را ياد بگير.
4. طوري زندگي كن كه هر وقت فرزندانت خوبي ، مهرباني وبزرگواري ديدند ، به ياد تو بيفتند.
5. پيش از قضاوت ، حرفهاي هر دو طرف را گوش كن .
6. هرگز اميد را از كسي سلب نكن ، شايد اين تنها چيزي باشد كه دارد .
7. عادت كن چنان در حق كسان خوبي كني ، كه هرگز نفهمند تو بودي .
8. به افكار بزرگ فكر كن ، اما از شادي هاي كوچك لذت ببر .
9. صورت حسابهايت را به موقع پرداخت كن .
10. همواره دستي را كه به سويت دراز شده ، بفشار .
11. ساعت را پنج دقيقه جلوتر تنظيم كن .
12. بچه ها را بعد از تنبيه در آغوش بگير.
 13. با مردم همانگونه رفتار كن ، كه دوست داري با تو رفتار كنند
14. هرگز در هنگام خشم ، دست به عمل نزن .
15. راز نگه دار باش.
16. شادي ها را به فردا نينداز
17. از ديگران در خلوت انتقاد كن .

 

نویسنده: محبوب الستي ׀ تاریخ: پنج شنبه 19 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

شهر تاريخي ليلان از توابع شهرستان ملكان با مختصات ( 37 درجه عرض جغرافيايي و 46 درجه 12 دقيقه طول جغرافيايي)  با دو دهستان و 25 روستا در قسمت جنوب شرقي ملكان به فاصله 6 كيلومتري اتوبان مياندوآب - ملكان واقع شده است.  از آثار مهم آن مي توان قلعه بختك ، پل آجري ليلان چاي، نزديك به 100 تپه ي باستاني، مسجد جامع و منطقه ي تاريخي و تفريحي و زيارتي كوه بابا گرگر، منطقه ي گردشگري و آب معدني آرپادره سي ، آب درماني شور سو كناره رودخانه ي ليلانچاي نزديك روستاي شيرين كند، تفرجگاه تاريخي و تفريحي چشمه ي  جغالو بلاغ و منطقه ي تاريخي تفريحي داش آلتي قاشقچي را نام برد. (كليك بر روي ادامه مطلب)


ادامه مطلب
نویسنده: محبوب الستي ׀ تاریخ: چهار شنبه 18 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , alasti.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com